File-kav03
رمان همان همیشگی خلاصه رمان همان همیشگی: قطره اشکی از میان مژههای تاب خوردهاش خزید و به روی گونهاش سر خورد. لرزش دستانش یک طرف و زمستانی که خیلی زودتر به وجودش رخنه کرده بود، یک طرف دیگر. خودش را لبهی یک پرتگاه حس میکرد؛ که نه راه پیش داشت و نه راه پس… به […]